Quantcast
Channel: انجمنهای تخصصی علمی فرهنگی پرشین وی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 17231

شوهر خواهر رهبر انقلاب در دامان منافقین

$
0
0
Click here to enlarge


جلال الدین فارسی در گفت و گویی كه اخیرا منتشر شده است ناگفته های ۳۰ ساله اش درباره كناره گیری از انتخابات ریاست جمهوری و شیوه به قدرت رسیدن بنی صدر را بازگو كرده است.


فارسی در گفت و گو با ماهنامه «ذکر» به مسائلی اشاره كرده است كه شاید با روایت برخی دیگر از انقلابیون همخوانی نداشته باشد. بخش هایی از این گفت و گو را می خوانید:
*بنی صدر چون پدرش روحانی بوده در دوران نهضت ملی ایران با امام هم آشنا شده بود و جلساتی با یکدیگر داشتند. این مسئله را خود بنی صدر وسیله ای برای نزدیک شدن به امام قرار داده بود. اگرچه امام جنس حرف بنی صدر و ماهیت او را می شناختند، در بیت امام افراد مؤثر بیش از یک نفر بودند که دو نفرشان مرده اند و یکی از آن سه نفر زنده است.

*صادق طباطبایی با بنی صدر در ارتباط بود و سیا او را در نزدیکی های پیروزی انقلاب صید کرد، زیرا آن ها احتمال قوی می دادند که تیم سلطنت سرنگون می شود. با او تماس گرفتند به وسیله ی خسرو قشقایی که بنی صدر با این فرضیه که با توجه به این که در کشور کاره ای نیست جواب مساعد به درخواست سیا می دهد.

*(سازمان سیا) با پیشنهاد دلالی یک شرکت آمریکایی که در ظاهر ماشین های کشاورزی مثل تراکتور و امثالهم داشت وارد مذاکره با بنی صدر شدند در حالی که بنی صدر هیچ ربطی به تجارت و این حرف ها نداشت. بنی صدر خودش اینجا متوجه شده بود که آمریکایی ها علاقه مند به او شده اند.

نمایندگان این شرکت آمریکایی آمدند و یک مبلغی هم به او برای کار در ظاهر تجاری پیشنهاد دادند که نحوه ی برخورد و نوع جواب دادن بنی صدر با این ها به گونه ای بود که آن ها فهمیدند می توانند روی بنی صدر حساب کنند. این ها بعداً در اسناد لانه ی جاسوسی کشف شد.موسوی خویینی ها از طرف امام در لانه ی جاسوسی بود، ولی او این اسناد را به امام نشان نداد.

*موسوی خویینی ها چرا این کار را کرد؟
او و یک فردی که از نزدیکان امام بود و از دنیا رفته است. با این فرد و صادق طباطبایی زد و بند داشت و به احتمال قوی با حبیب الله پیمان. این ها یک شبکه ای را تشکیل داده بودند که بعدها در برابر حزب جمهوری قرار گرفتند. این فردی که موسوی خویینی ها و بنی صدر در بیت امام داشت و از دنیا رفته است.

*یک نفر بودند که هر سه نفر دیگر در قید حیات نیستند. دو نفرشان آدم های خیرخواهی بودند که طرف دار نهضت ملی شدن صنعت نفت و دکتر مصدق هم بودند و به همین جهت هم به بنی صدر خوش بین بودند، زیرا پدر بنی صدر هم جزو نهضت ملی نفت ایران بود، اما نفر سومی که اطراف امام بود و تأثیر زیادی هم داشت بر خلاف این دو نفر دیگر قصد داشت تا در آینده به قدرت برسد و اقتداری پیدا کند و با توجه به این که خیلی به امام خمینی نزدیک بود و برای آینده ی خود برنامه داشت ارتباط تنگاتنگی با بنی صدر پیدا می کند.
این شخص در برابر حزب جمهوری و شورای ۳۰ نفره ی حزب جمهوری بود. بعدها هم آقای هاشمی چندین مرتبه این فرد را به جمع شورای مرکزی حزب جمهوری آورد تا او را عضو حزب کند که این فرد عضویت حزب را نپذیرفت.

*(هاشمی) خیال می كرد که با این کار می توانند او را مهار کنند و با این کار دسایسی علیه حزب جمهوری نزد امام صورت نمی گیرد. آقای هاشمی نظر خیرخواهانه داشتند و این جور اقدامی را انجام دادند، اما این فرد زرنگ تر از این حرف ها بود. او می دانست که به سبب بیماری امام می تواند به تنهایی با کسانی که اطراف

امام بودند و آدم های سالمی هم بودند، اما از نظر سیاست آدم های پخته و زیرکی نبودند این ها هم تحت تأثیر او بعضی کارها را پیش ببرد نه این که مثلاً امام راحل را از خط رهبری منحرف بکند. بزرگ ترین کاری که این جریان کرد این بود که کاری کردند که بنی صدر به ریاست جمهوری برسد. بعدها هم که امام بنی صدر را شناختند، عناصر این جریان خیلی تلاش کردند که موجبات بقای بنی صدر را فراهم کنند که اوضاع چنان خراب شد که بنی صدر فرار کرد.


*من نمی دانستم که میرحسین خویشاوند مقام معظم رهبری است و پس از گذشت چند سال این موضوع را فهمیدم. مقام معظم رهبری علاوه بر عضویت در شورای مرکزی و هیئت مؤسس حزب نماینده ی امام در ارتش و سپاه هم بودند و صاحب امتیاز روزنامه ی جمهوری اسلامی که ارگان و سخن گوی حزب هم بود.

من این قسمت را که خویشاوندی ایشان و میرحسین موسوی بود نمی دانستم، اما یک مرتبه دیدم که فردی به نام میرحسین موسوی هست که با پیمان و موسوی خویینی هاست و آمده وارد حزب جمهوری شده و سردبیر روزنامه ی حزب هم شده است. یک دفعه، دیدم که این میرحسین در روزنامه ی جمهوری اسلامی مقاله ای نوشته با عنوان دکتر حبیب الله پیمان؛ متفکر بزرگ اسلامی در حالی که در کل ایران همه می دانستند که پیمان عضو همان باندی است که ضد حزب جمهوری اسلامی است و آن ها با آقای طاهری اصفهانی هم مرتبط بودند. این باند در آن زمان شناخته شده بود.

وقتی میرحسین این را نوشت، در حزب و سراسر کشور غوغایی به پا شد که این چه سرمقاله ای است. خاطرم هست که در سمت شمال شورای مرکزی نشسته بودم. دست راستم، همه ی اعضای مؤسس حزب نشسته بودند. همین بحث را اعضا مطرح کردند. همه ی اعضا یکایک شروع کردند به انتقاد کردن و درشت گویی با میرحسین موسوی. او هم سرش را پایین انداخته بود و هیچ حرفی نمی زد. مؤسسان حزب هم همه حالت ناراحتی داشتند و سرهایشان را پایین انداخته بودند و یک کلمه هم حرف نمی زدند.

*من گفتم که آقای میرحسین که خودشان شرمنده اند و می دانند که چه خطای بزرگی انجام داده اند.الان هم اگر ما واکنشی نشان بدهیم، این قضیه بزرگ تر می شود. من صلاح را بر این می بینم که سکوت باشد و به تدریج خود ایشان در روزنامه ی جمهوری اسلامی چیزهایی را علیه پیمان و این باندی که دشمن این حزب است بنویسند که با این کار این قضیه یک کار کوچکی می شود.

تا من این را گفتم، یک مرتبه مؤسسان حزب نفس راحتی کشیدند. این ها وقتی دیدند من اجازه ی صحبت گرفتم، زیرچشمی نگاه می کردند و متتظر بودند که ببینند من چه می خواهم بگویم، زیرا من به ندرت حرف می زدم. فقط به حزب آمده بودم که به ملت ایران بگویم من با شورای مرکزی این حزب هستم و این سازمان را در خط انقلاب می دانم و این حزب را لایق این می دانم که عضویتش را بپذیرم. در آن زمان، من در این موقعیت بودم.

*متأسفانه، اشتباه دیگری که من کردم این بود که وقتی شهید رجایی نخست وزیر شد و بنی صدر هم رئیس جمهور بود شهید رجایی از من دعوت کرد که شما بیایید و وزیر خارجه ی من شوید که من تلفنی به ایشان گفتم که من اگر می خواستم وزیر خارجه ی شما شوم، اصلاً نخست وزیر می شدم و شما اصلاً نخست وزیر نمی شدی.

*من و شهید باهنر دوتایی با یکدیگر شهید رجایی را از نهضت آزادی جدا کردیم والا رجایی عضو نهضت آزادی بود و به همین علت پیش از انقلاب زندانی شده بود. مرید مهندس بازرگان و یدالله سحابی بود. با شهید باهنر یک شبکه ی زیرزمینی داشتیم که هیئت های مؤتلفه هم با ما بودند.

*شیخ علی تهرانی یکی از مریدان من بود. وقتی که من در بیروت بودم، آمده بود بیاید یک سفری بکند به نجف و خدمت امام برسد که او از مریدان و شاگردان امام بود. بعد بیاید در بیروت من را ببیند. در بیروت، من را پیدا کرد و خیلی ابراز ارادت و علاقه به من کرد و کتابی نوشته بود. او گفت که اگر اجازه بدهید، این کتاب را من برای شما در خلوتتان بخوانم.

من در آن مقطع کراواتی بودم و محاسن هم نداشتم، ولی کتاب انقلاب تکاملی اسلام را که نوشته بودم برخی از علمای ایران فکر می کردند که من یک عمامه ی بزرگ دارم و فرض می کردند که من سال ها در حوزه ای در مشهد درس خوانده ام. من عربی را با رادیو قاهره یاد گرفتم در حالی که طلبه و روحانیون ما این طور عربی یاد نمی گیرند. آقای یوسف صانعی وقتی این کتاب من در سال ۴۸ چاپ شده بود آن را در حوزه برای شاگردانشان تدریس می کردند و آن جا گفته بودند که به نویسنده ی این کتاب می گویند مجتهد در تاریخ اسلام.

*حزب می خواست من را کاندیدا کند از تهران برای خبرگان قانون اساسی. دیدم مسابقه است گفتم نه من از زادگاهم که مشهد است می روم از مشهد کاندیدا می شوم. گفتند نه شما بالاترین رای تهران را دارید. گفتم می دانم، اما این جا به اندازه ی کافی چهره هست من می روم و از مشهد کاندیدا می شوم. آمدم مشهد که آقای طبسی به بعضی از آقایان مثل آقای فیروزآبادی، که الان در رأس ستاد نیروهای مسلح اند، و آن زمان عضو شورای مرکزی حزب جمهوری مشهد بودند، گفتند به استقبال من بیایند.

برادر مقام معظم رهبری، جناب آقا هادی که ایشان هم عضو شورای مرکزی حزب در مشهد بودند، وقتی دیدند من آمده ام تا از مشهد کاندیدای مجلس خبرگان قانون اساسی شوم خیلی شاد شدند. آقای طبسی و فیروزآبادی در جلسه ای به من گفتند ما هر کاری می کنیم که آقا شیخ علی تهرانی بیایند و کاندیدا شوند ایشان قبول نمی کنند.

*(شیخ علی تهرانی) وقتی دید من مصمم به او می گویم باید بیایی، گفت باید استخاره کنم. استخاره کرد و گفت خیلی بد آمد. گفتم چه آیه ای آمد. آیه را خواند گفتم اتفاقاً خیلی هم خوب است. این را که گفتم قبول کرد و یک چیزی نوشت و آمد به مجلس خبرگان قانون اساسی. مقام علمی خوبی داشت. اما وقتی آمد مجلس دیدیم که او یک دیوانه ای است...

*شیخ علی به مقام معظم رهبری حسودی می کرد. یک دفعه، بعد از رهبر شدن آقا، آمد و نامه ی بلند بالایی نوشت که با وجود این همه علمای بزرگ که منظورش خودش بود! ایشان نباید رهبر شود. منافقین رویش كار كردند.

*او آمد مسئله ی افغانی بوددن ما را مطرح کرد. البته او مسئله ی خلاف واقعی را نگفت. پدر و مادر من در زمان قاجاریه از هرات به ایران آمدند. هرات یکی از پایتخت های ایران بوده است. مرکز امپراتوری بزرگی بوده است که این مسجد گوهر شاد یکی از یادگاری های همان امپراتوری است. هرات مرکز ادبیات فارسی است. ترجمه ی قرآن به فارسی برای اولین بار در هرات انجام شده است، اما این که این بحث را در بزنگاه انتخابات آمد مطرح کرد فقط برای ضربه زدن به مقام معظم رهبری بود.

*من خدمت مقام معظم رهبری رفتم و گفتم شیخ علی تهرانی همچنین حرفی زده است. به ایشان گفتم بیایید با یکدیگر به قم خدمت امام برسیم که آقای خامنه ای گفتند نه شما با اقای هاشمی برو. گفتند اقای هاشمی رویش به امام نسبت به من بازتر است. درست هم می گفتند. با آقای هاشمی رفتیم قم خدمت امام. حرف هایمان را زدیم.

امام بلافاصله پس از حرف های ما شروع کردند به قسم خوردن. این قدر امام برای من احترام قائل بودند که برای آیت الله منتظری قائل نبودند. ایشان برای من قسم خوردند که به خدا برای من فرقی نمی کند که شما رئیس جمهوری بشوید یا آقای بنی صدر. ایشان گفتند من می ترسم شبهه ای درست کنند و تا ما بیاییم این شبهه را برطرف کنیم این شبهه تأثیر گذاشته باشد در نظر مردم.

من به امام گفتم برخی هم می گویند خود شما ایرانی الاصل نیستید. از کشمیر هم آمدید و سیادتتان هم که مشخص است ایرانی نیستید. ایشان با خنده گفتند مردم من را ایرانی می دانند؛ یعنی من با امام این طوری صحبت کردم. گفتم خانم و دختر بنی صدر در پاریس بی حجاب رفت و آمد می کردند که امام در جواب من فرمودند هر کسی یک عیبی دارد.

*من و امام وقتی صحبت می کردیم آقای هاشمی نگاه می کردند، اما به محض این که امام این حرف را زدند من گفتم خب ایرادی ندارد من همین الان استعفای خودم را اعلام می کنم. تا این را گفتم، آقای هاشمی گفتند شورای ۳۰ نفره ی حزب جمهوری شما را کاندیدا کردند و حق ندارید به تنهایی این تصمیم را بگیرید که من گفتم نه من به امام اطمینان خاطر می دهم که ایشان از ناحیه ی من خاطر جمع باشند که من دیگر این کار را قبول نمی کنم. امام چنان خوشحال شدند که گفتنی نیست.

Viewing all articles
Browse latest Browse all 17231

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>