Quantcast
Channel: انجمنهای تخصصی علمی فرهنگی پرشین وی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 17231

گلستان سعدی

$
0
0
حكايت
در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.
وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز

ملك پرسيد: اين اسير چه مى گويد؟
يكى از وزيران نيك محضر گفت : اي خداوند همي گويد:
والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس
ملك را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.وزير ديگر كه ضد او بود گفت : ابناي جنس مارا نشايد در حضرت پادشاهان جز راستي سخن گفتن.اين ملك را دشنام داد و ناسزا گفت . ملك روي ازين سخن درهم آمد و گفت : آن دروغ پسنديده تر آمد مرا زين راست كه تو گفتي كه روي آن در مصلحتي بود و بناي اين بر خبثي . چنانكه خردمندان گفته اند: دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز
هر كه شاه آن كند كه او گويد

حيف باشد كه جز نكو گويد

و بر پيشانى ايوان كاخ فريدون شاه ، نبشته بود:
جهان اى برادر نماند به كس

دل اندر جهان آفرين بند و بس

مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت

كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت

چو آهنگ رفتن كند جان پاك

چه بر تخت مردن چه بر روى خاك


Viewing all articles
Browse latest Browse all 17231

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>